۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

کاش آدم نبودم.
یعنی جسم نداشتم روح هم نداشتم وجود خارجی نداشتم.
میدونی دلم میخواست یه شخصیت داستانی بودم که یه روز تو ذهن یه نویسنده نطفه اش بسته میشد و یه روزی هم فوقش لای برگه های یه کتاب نوشته میشد. اون وقت خیلی از تیکه های غیر مهم زندگیم حتی خلق هم نمیشد و همه کلمه ها، همه پاراگرافا، همه چیز راجع به اصل مطلب بود.
بعدشم یه روزی آخرش برگه آخر رو که میخوندن، جلد کتاب و میبستن و همه وجود و اهمیتم که مربوط به همون کتاب بود؛تموم میشد. وقتی کتاب تموم میشد، داستان منم تموم میشد. اون جوری من واقعی نبودم. اون جوری هیچی واقعی نبود. هیچی نه میدیدم نه میفهمیدم. درک و شعور و حتی لمس کردن و چشیدن و این چیزا برام مهم نبود. فقط یه شخصیتی بودم که خواننده تصور میکرد چه شکلیم.
کاش وجود خارجی نداشتم.

۱ نظر:

  1. سلام
    نوشته زیبا و آرزوی منحصر به فردی دارین که پر از نکته است و آموزنده. براتون از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنم، موفق باشید.

    پاسخحذف