۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

مي‌گم هنوز و هر روز يادش به خير ديروز!

يادش به خير پارسال اين موقع ها داشتم با احسان چونه مي‌زدم كه كي چي بياره واسه ماسوله و بعدش يه هو دست مامانم شكست! همين باعث شد كه من نرم و احسان فكر كنه مي خوام بپيچونم! بهترين عكس العملي كه ازش ديدم و منوكلي خندوند اين جمله‌ش بود: اگه نياي ميام اصفهان و تا تهران خر كشت مي‌كنم كه ديگه از اين چرنديات تحويل من ندي. حالا خودت عين بچه آدم پاشو بيا!

مي‌دونين؟!؟! هم بدم اومد هم خوشم اومد! بدم اومد چون نمي‌فهميد و فكر مي‌كرد دارم شوخي مي‌كنم يا دارم ناز مي‌كنم! خوشمم اومد چون فهميدم كلي رو برنامه‌هامون حساب كرده!!!
اما همين نرفتن بود كه من و احسان و از هم دور كرد. حالا يك سال گذشته و همه چي عوض شده. از وضع مملكت بگير تا دوستي من و احسان! همه چي!
دلم هواي پارسال و كرده اين موقع ها! كاش زمان متوقف مي‌شد... كاش مي‌شد!
اما نه!
كاش تموم مي‌شد كاش اين گذر تند و با شتاب دنيا تموم مي‌شد! اين بار از خستگي نيست كه اينارو مي‌گم!
از درس نخوندنه! از اينكه نخواي يه درسي رو با 0.8 بيفتي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
كاش پاس شم!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر