۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

بغض هاي كال من چرا چنين؟!؟!؟!

وقتي دست آدما يكي يكي واسم رو ميشه، وقتي همه اون شرافت و شخصيتي كه نشون ميدن الكيه، وقتي هر دو روز يه بار به انتخابام شك مي كنم، وقتي درد و رنج رومي بينم ولي نمي تونم كاري بكنم، وقتي حالم از نا توانيم به هم مي خوره، وقتي... وقتي...
چه فرقي داره كي، مهم اينه كه اون وقت زندگيم به بن بست مي رسه و من مي شينم و تماشا مي كنم كه زير بار احمقانه اي كه هر روز واسه خودم درست مي كنم له ميشم و منتظر ميشم تا فراموشي اجباري تمام وجودمو بگيره!
آره به نظر احمقانه است ولي به نظرم آدما ذات بدي ندارن، خودشون مي رينن به ذاتشون! تا حالا آدمايي كه احساساي متفاوتي نسبت بشون دارين رو وقتي خوابن ديدين؟ من ديدم. همشون مظلومن! اينقدر كه از خودم خجالت مي كشم. هم واسه افكاري كه نسبت بشون داشتم هم واسه اينكه احساس مي كنم پيش اونا چقدر بدجنسم! اما همين كه بيدار ميشن...!
آره من احمقم كه احساساتي ميشم. احمقم كه اجازه ميدم احساساتم مثل اسباي وحشي رم كنن. احمقم ولي نمي خوام باشم. نمي خوام ببينم. اين همه بدبختيو نمي خوام ببينم. اين همه نا توانيو نمي خوام ببينم. از اين كه ببينم از كسي بهترم حالم به هم مي خوره ولي نمي تونم فخرفروشي آدمارو تحمل كنم، درك كنم، هضم كنم.
نمي خوام ديوونه باشم، نمي خوام تا اين حد حساس باشم، مي خوام مثل بقيه باشم !
ولي...
... وقتي مثل بقيه ميشم احساس مي كنم مردم! مرگ رو مي بينم. تمام اين 3سال ذره ذره مردن رو حس كردم .اما حالا هم همون طوره! همون قدر عذاب آور!
از گفتن همه اينا مي خواستم نتيجه بگيرم كه ...
نمي دونم چه نتيجه اي مي خواستم ولي كلا نتيجه اي حاصل نشد! حالا هي بگين من عقلم به كارم مي رسه!

۱ نظر:

  1. همه اینا رو که گفتی پایتم بد جوری ولی اجازه بده منم بگم (عقلت به کارت میرسه)

    پاسخحذف