یه حرفایی هست که انگار خاطره های رنگ و رو رفته و خاک گرفته و فراموش شده رو از تو پستوی ذهنت در میاره... بعدش از دهن تا مقعدتو میسوزونه... فکرکردن به این حرفا چشماتو میسوزونه... اشکاتو آتیش میزنه... گونه هات گُر میگیره و بلند بلند به هق هق میفتی... ولی بد تر از اون یه نگاه هایی هست که ... نگاه هایی که آرزو میکنی کاش ندیده بودی...سیگارتو روشن میکنی و پشت دودش قایم میشی... گیلاستو میگیری بالا و پشت شیشه اش قایم میشی...ولی نه سیگار نه سرکیس نه سگی نه توله سگی... هیچکدوم جواب نمیدن....
فقط میتونی تیکه های قلب و روحتو از تو کبد و کلیه و روده کوچیکه و خونه همسایه جمع کنی و بشماریشون که بدونی چندتا تیکه شو واسه ابد گُم کردی...
فقط میتونی تیکه های قلب و روحتو از تو کبد و کلیه و روده کوچیکه و خونه همسایه جمع کنی و بشماریشون که بدونی چندتا تیکه شو واسه ابد گُم کردی...
آی گفتی ...
پاسخحذفحرفو آدم عادت میکنه به چیزش بگیره اما اون نگاه..