- شنبه صبح: وزيري مقدم وسط گروه ريد به بنده!
- شنبه بعد از ظهر:
- امتحان رياضي... از 28تا سوال 2تاشو اونم نصفه جواب دادم كه به سلامتي قراره حذفش كنم.
- به خاطر اينكه بعد از 20 دقيقه جلسه رو ترك كردم انگشت نماي مشتي فسيل زنده عهد حاضر در دانشگاه شدم و... دعوامونم شد!
عادي پيش رفت...
- يكشنبه و دوشنبه عين بقيه روزا بود
گه خورد وسط حالمون:
- سه شنبه: حراست وسط محوطه دانشگاه با موتور گاز مي داد و گير مي داد به بنده خداهايي مثل من ومژگان. و كاري كه رسول واسمون كرد كه نمي دونم چي بگم در موردش!.........
عالي تموم شد!
- چهارشنبه محشر بود رفتم خوابگاه تا عصر، كلي خنديديم
- پنج شنبه از بهترين روزاي عمرم بود. چه فيلدي رفتيم. چه حالي كرديم. چه فسيلايي پيدا كرديم.
شب خونه مژگان نمي دونستيم به غيبت ادامه بديم، عكسارو واسه دفعه بيستم ببينيم، يا بكپيم چون چشمامون وا نميشد!
امشبم جمعه است. و من با كوله بار خستگي يه هفته بي معني ، ليم و عالي(!) به فردا فكر مي كنم.
شب به خير
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر