۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

من بدم، خیلی بدم

ناراحتی های خواهرمو از تو استاتوسای فیسبوکش میفهمم و دلیلشو نمیدونم
ناراحتی های بهترین و صمیمی ترین  دوستمو تو وبلاگش میخونم بازم نمیدونم چشه
برادرم داره سکته میکنه به خاطر اینکه داره به خاطر گرونی حتی نمیتونه به دو دقیقه بعدش فکر کنه چه برسه به اینکه به دوس دخترشو ازدواجشون فکر کنه
اون برادرم اینقدر ازش دور شدم که حتی نمیدونست من سر کار میرم
مامانم ... مامانم... چی بگم از دردای مامانم که من همه تلاشم اینه که فقط بهشون دردی اضافه نکنم
و بابا... بابایی که جتی دیگه به خوابممم نمیاد
من به کجا رسیدم؟ کجا که اینقدر دور شدم از همه؟؟