۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

انتشار خبر خروج دو دانشگاه دیگه از تهران...

....آره دخترم داشتم میگفتم اون زمونا دانشگاه تهران تو تهران بود....

منم و سایه مو سیگار پشت سیگار...

یه حرفایی هست که انگار خاطره های رنگ و رو رفته و خاک گرفته و فراموش شده رو از تو پستوی ذهنت در میاره... بعدش از دهن تا مقعدتو میسوزونه... فکرکردن به این حرفا چشماتو میسوزونه... اشکاتو آتیش میزنه... گونه هات گُر میگیره و بلند بلند به هق هق میفتی... ولی بد تر از اون یه نگاه هایی هست که ... نگاه هایی که آرزو میکنی کاش ندیده بودی...سیگارتو روشن میکنی و پشت دودش قایم میشی... گیلاستو میگیری بالا و پشت شیشه اش قایم میشی...ولی نه سیگار نه سرکیس نه سگی نه توله سگی... هیچکدوم جواب نمیدن....
فقط میتونی تیکه های قلب و روحتو از تو کبد و کلیه و روده کوچیکه و خونه همسایه جمع کنی و بشماریشون که بدونی چندتا تیکه شو واسه ابد گُم کردی...

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

I realy can't staaaaaaaaaaaaand

از آدم بزرگایی که ادای بچه ها رو در میارن بدم میاد. از بچه هایی هم که ادای آدم بزرگا رو در میارن بدم میاد. اما، بیشتر از آدم بزرگایی بدم میاد که قد یه بچه نمیفهمن و ادای آدم بزرگا رو در میارن.